آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

آدرینا دختر آتیش مامان و بابا

شیرین زبونی های گلم

شیرین مامان این روزا حسابی برای مامانش ناز میکنه ، بعد از شیر گرفتنش یه کمی حساس شده و همش بهونه مامانیشو میکنه. آخه مامانیش 24 فروردین 92 وقتی آدرینا جونم 19 ماهه بود اونو از شیر گرفت تا بهتر غذا بخوره. حالا دخترم خیلی بزرگ شده، کارا و حرفاش حسابی منو متعجب میکنه. بازی هوش چین و خوب بلده و همه رو درست سر جاش میذاره. کارت ها ی بن بن بن و شکل های حیوونارو هم خوب اسمشونو میگه. خلاصه حسابی برام شیرین زبونی میکنه. عاشق حرفاشم: ابوتوس : اتوبوس obotus زرزاد: فرزاد zarzad مدسه: مدرسه madese اپس: اسب aps بیا ، بده ، پاشو، آب بخور، صندلی،و کلی کلمه قشنگ دیگه.  ...
12 ارديبهشت 1392

کلمات شیرین نازنینم

شیرین مامان و بابایی کلمات زیادی یاد گرفته و با شیرین کاری و دلبریاش ما رو حسابی شیفته خودش کرده. وقتی میگه مامان انقدر محکم و غلیظ میگه که میخوای بخوردش.  بابا رو هم به همین غلظت میگه. من که عاشق صدا و حرف زدنشم. میگه، " اَطرناکه" همون خطرناکه  آبه یعنی خوابه چش= چشم دس = دست الام= الهام الاعه =الهه اَف= رفت نیس = نیست آب ، نه ، الو ، پا ، موز ،  دایی ، عمه ،  و از همه مهمتر "آدینا" عشق مامانو خیلی زیبا میگه. ...
12 ارديبهشت 1392

کارای جدید و شیرین آدرینا

آدرینای ناز من بزرگ شده حالا دیگه 15 ماهه شده با کلی کاری جدید و خطرناک. روزی نیست که حداقل 20 بار دور تا دور خونه نچرخه و از روی همه مبل ها بالا نره.  تازه از روی پشتی مبل ها بالا میره و چراغارو خاموش روشن میکنه، دست به تابلوها میزنه و هراز گاهی میندازتشون. از کارای دیگه خانومم اینه که مدام توی آشپزخونه با من راه میره و از توی کابینت ها وسایل و در میاره و ریخت و پاش میکنه. بعد باید بگردم دنبال هر چیزی و زیر کابینت پیداشون کنم.  روشن و خاموش کردن تلوزیون هم که سرگرمی اصلی شیطون منه. خلاصه اینکه از وقتی راه افتاده دیگه 5 دقیقه یه جا نمیشینه. حتی وقتی روی صندلی غذاش نشسته خسته میشه و بلند میشه می ایسته. از حر...
22 آذر 1391

13 ماهگی نازنینم

آدرینا جونم 13 ماهگیت مبارک دختر نازم. الهی مامان فدات بشه عزیزم این روزا با حرفهایی که میزنی حسابی دلبری میکنی.  هر وقت چایی رو میبینی از دور میگی: جیزه بابایی بهت میگه عزیزم تو هم با صدای قشنگت میگی: عژیژم خلاصه یا آهنگ کلماتو میگی ویا با زبون شیرین خودت اونا رو میگی. هنوز به تنهایی راه نمیری ولی مامان یه دستت و میگیره و راه میری گاهی اوقات هم میز و وسایل و میزارم وسط اتاق و تو از این طرف به اونطرف میری. تازه خودت بتنهایی می ایستی و دست میزنی و یه قری هم میدی. از دندونات بگم که بسلامتی هر دو تا دندون پایینت در اومد البته گلم تب کرد و پاهاش هم سوخت ولی حالا دو تا دندون داره که با هاشون چیز میخوره.  &nb...
1 آبان 1391

*** تولد تولد تولدت مبارک***

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک عشقم اولین سال تولدت مبارک  نفس مامان و بابا تولدت مبارک     یک سال در کنار تو و لحظه های زیبای با تو بودن گذشت آنقدر شیرین که انگار یک روز بوده (من عاشق با تو بودنم) .  از اولین صدای گریه ات که زیباترین زنگ زندگی ام بوده تا امروز که با کلمات قشنگت منو غرق در خوشبختی میکنی یک سال گذشته. از خدا سلامتی و شادی همیشگی رو برات آرزو میکنم.  من و بابا تصمیم گرفتیم اولین تولد دخترمونو با بقیه جشن بگیریم ولی به دلایلی این جشن به هفته آینده افتاد. ولی ما هم دخترمونو روز تولدش بردیم آتلیه و ازش عکس 1 سالگی گرفتیم، شب هم به همین م...
31 شهريور 1391

12 ماهگی دختر گلم مبارک

عزیزم داری کم کم به روز تولدت نزدیک میشی امیدوارم این روزای آخر اولین سال زندگیت هم به زیبایی روزای اول برامون به یاد موندنی باشه. خدا رو شکر که دخترم بزرگ شده و حسابی برای مامانش شیطونی میکنه انقدر که وقت نمیکنم براش چیزی بنویسم. بازم خدا رو شکر میکنم که تمام وقتمو با تو میگذرونم و از این بابت خوشحالم.   برایت روزهای خوبی رو آرزو میکنم و بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم تا یه بار دیگه تجربه شیرین با تو بودنو حس کنم.   ...
6 شهريور 1391

11 ماهگیت مبارک عسل

*عسلم 11 ماهگیت با کلی سورپرایز مبارک باشه*     عزیز مامان یه ماهه دیگه گذشت، خدا رو شکر که پر از شادی و عشق بود و هر لحظه اش با تو شیرین و فراموش نشدنی. هر روز بیشتر ما رو از داشتنت مغرور و خوشحال میکنی. نمی دونی که من و بابایی دیوانه وار عاشقتیم و روز به روز به این دوست داشتن اضافه میشه.  امروز چند قدم چهاردست و پا جلو رفتی و برای اولین بار در حالی که خوابیده بودی از پشت نشستی. کارهایی که برای اولین بار انجام دادی با ورودت به 11 ماهگی بود که یه نشونه خیلی خوب از بزرگ شدنته. امیدوارم زندگیت پر از تازگی باشه. ...
2 مرداد 1391

*کارای دختر شیطونم*

ناز گل من این ماه یکم شیطونتر شدی، خوب البته بزرگتر شدی و طبیعیه ولی هنوز راه نیافتاده همش میخوای وایستی. نه حاضری سینه خیز بری و نه چهاردستو پا ولی به مبل و میز تکیه میدی و می ایستی . تازه از من و باباتم بالا میری که خیلی جالبه. راستی تلفات ایستادنت هم زیاده مامانی. چون وقتی خسته میشی با سر میخوری زمین ، من خیلی نگران سرتم جیگر. همین امروز لای مبل و میز گیر کردی که به دادت رسیدم. غذا خوردنت برعکس شیطنتت کمتر شده ولی منم کم نمیارم و با هر ترفندی بهت غذا میدم. امروز با یه کاسه ماست که خودتو توش غرق کردی بهت ناهار دادم .    فکر میکنم داری دندون در میاری چون بهونه گیر شدی و زود اشکت در میاد. وقتی رفته بودیم بیرون پیش خ...
24 تير 1391

چکاپ ماهانه

این ماه وقتی دخترمو بردیم پیش دکتر برای چکاپ کلی خوشحال شدم از اینکه تلاشم نتیجه داده بود و آشپزی های هر روزم کارخودشو کرده بود.  دکترت از وزن و قدت راضی بود (ماشالله). رژیم غدایی این ماهت کته و ماکارونی ولی تو خوب استقبال نکردی. واسه همین کته رو برات یه کم شل بر میدارم و حسابی له میکنم تا بتونی بخوری، آخه هنوز دندون نداری و خوردن کته برات سخته. ولی بسیکویت و چایی عصرونه رو خوب میخوری، نوش جونت عزیزم. از تخم مرغ نگم که خوشت نمیاد و مامانی با ترفند آخرش یه جورایی بهت میدم. مامان عاشقته و از با تو بودن و سرو کله زدن واسه غذا خوردن باهات سیر نمیشه. ...
12 تير 1391