آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

آدرینا دختر آتیش مامان و بابا

*** تولد تولد تولدت مبارک***

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک عشقم اولین سال تولدت مبارک  نفس مامان و بابا تولدت مبارک     یک سال در کنار تو و لحظه های زیبای با تو بودن گذشت آنقدر شیرین که انگار یک روز بوده (من عاشق با تو بودنم) .  از اولین صدای گریه ات که زیباترین زنگ زندگی ام بوده تا امروز که با کلمات قشنگت منو غرق در خوشبختی میکنی یک سال گذشته. از خدا سلامتی و شادی همیشگی رو برات آرزو میکنم.  من و بابا تصمیم گرفتیم اولین تولد دخترمونو با بقیه جشن بگیریم ولی به دلایلی این جشن به هفته آینده افتاد. ولی ما هم دخترمونو روز تولدش بردیم آتلیه و ازش عکس 1 سالگی گرفتیم، شب هم به همین م...
31 شهريور 1391

12 ماهگی دختر گلم مبارک

عزیزم داری کم کم به روز تولدت نزدیک میشی امیدوارم این روزای آخر اولین سال زندگیت هم به زیبایی روزای اول برامون به یاد موندنی باشه. خدا رو شکر که دخترم بزرگ شده و حسابی برای مامانش شیطونی میکنه انقدر که وقت نمیکنم براش چیزی بنویسم. بازم خدا رو شکر میکنم که تمام وقتمو با تو میگذرونم و از این بابت خوشحالم.   برایت روزهای خوبی رو آرزو میکنم و بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم تا یه بار دیگه تجربه شیرین با تو بودنو حس کنم.   ...
6 شهريور 1391

دخترم و کار با لب تاپ

آدرینا جونم علاقه زیادی به کار با لب تاپ داره و هر وقت که روشن میشه سریع میاد تا باش بازی کنه و انقدر میزنه روی کلیبوردش که داغون میشه و با انگشتای کوچولوش میخواد کلیداشو دربیاره که فکر کنم کم کم موفق میشه، ولی نه فکر کنم کارای مهم تری داره که اینطوری باهاش کار میکنه. اینم چند تا عکس از دخترم در حال کار با کامپیوتر: ...
8 مرداد 1391

مهمونی دندونی آدرینا جونم

مامان و بابا خواستن خوشحالی خودشونو از دندونت با بقیه جشن بگیرن و تصمیم گرفتن یه مهمونی کوچولو برات بگیرن.  خلاصه اینکه همه کارهارو تنهایی کردیم از تزیینات گرفته تا آش و... شب قبلش با بابایی تا ساعت 3 بیدار بودیم و تزیینات درست میکردیم. فردا صبح هم با مامانجون بادکنک باد می کردیم .  بخاطر اینکه عمه فاطی نمی تونست بیاد خونمون ما رفتیم خونه مامانجون. آش هم اونجا درست کردیم که خیلی خوشمزه شده بود و با اینکه اولین باری بود که می پختیم همه دوست داشتن و تعریف کردن. کیک هم با عجله سفارش داده بودیم ولی خوشکل و خوشمزه بود.ژله ها هم کار عمه فرزانه بود که دستش درد نکنه. دست همه برای کادو ها درد نکنه خصوصا  مامانجون زهر...
2 مرداد 1391

11 ماهگیت مبارک عسل

*عسلم 11 ماهگیت با کلی سورپرایز مبارک باشه*     عزیز مامان یه ماهه دیگه گذشت، خدا رو شکر که پر از شادی و عشق بود و هر لحظه اش با تو شیرین و فراموش نشدنی. هر روز بیشتر ما رو از داشتنت مغرور و خوشحال میکنی. نمی دونی که من و بابایی دیوانه وار عاشقتیم و روز به روز به این دوست داشتن اضافه میشه.  امروز چند قدم چهاردست و پا جلو رفتی و برای اولین بار در حالی که خوابیده بودی از پشت نشستی. کارهایی که برای اولین بار انجام دادی با ورودت به 11 ماهگی بود که یه نشونه خیلی خوب از بزرگ شدنته. امیدوارم زندگیت پر از تازگی باشه. ...
2 مرداد 1391

اولین مروارید دخترم

  (امروز (23/4/1391) وقتی آدرینا 9 ماه و 22 روزش شده اولین مروارید دخترم که همش به اندازه یه نوک سوزن بود دیده شد.) ظهر خاله نارینه و شوهرش خونمون بودن و تو طبق عادت چند روز پیش بهونه میگرفتی وقتی رفتن و تو از خواب پا شدی یه کم بد اخلاق بودی که یدفه دیدم یه نقطه سفید تو دهنت داره چشمک میزنه. بابایی رو صدا زدم و بهش نشون دادم،بللللللللللللللللللللله دخترم دندون درآوردی.   خدا میدونه از کی عزیزم با این دندون سرو کله میزدی تا بالاخره امروز خودشو نشون داد. منظورم از سرو کله اینه که چند روزی بهونه گیر و حساس شده بودی و مدام گریه میکردی. دو روز پیش رفتیم دفتر استاد زواری تا نینوجون و شارلین کوچولو و بهارجونو ببینیم ا...
25 تير 1391

آب بازی تو استخر بادی

آدرینا جونم با پسر عمه اش محمد، یکی از بهترین دوستاش. یه ظهر داغ تابستون که محمد خونمون بود با آدرینا آبتنی کردن و حسابی بهشون خوش گذشت. مامان عاشق نگاهت عزیزم ، فدای لبای کوچولوت بشم. جونم به این دختر دایی و پسر عمه! عزیز مامان مشغول آب بازی و شیطنت.  ...
24 تير 1391